در حال حاضر در نمیدونم چه غلطی بکنم ترین حالت زندگی به سر می برم.نمیدونم چه کاری درسته و چه کاری غلط.آقاجون میگفت بیا تو شرکتی که من کار میکنم منشی شو.به دو دلیل گفتم نه.اول اینکه این همه گفتم دارم درس میخونم و ال و بل که تهش برم منشی شم و دوم اینکه چون خود آقاجون اونجاست و آمار لجظه به لجظه قراره به بابا داده بشه.
عزیز زنگ زده به موصی که اون بره و اینم باز برام توهین محسوب میشه.چون به خود من زنگ نزدن و به بابا گفتن ولی به ایشون شخصا نظر خودشونو خواستن.
الان بیشتر از 3 هفته بود هیچ خبری ازش نبود تا شنیده همچین داستانی اتفاق افتاده اومده بود خونمون که میخوام بهت سر بزنم.انگار نه انگار من بزرگش کردم.بهتر از خودش میشناسمش.
آقای پدر میگه تو درس بخون چیزی خواستی هم من میخرم ولی وقتی میگم فلان چیزو میخوام دهنمو سرویس میکنه اخرشم نمیخره.البته که خوب میدونم نداره که نمیخره ها.ولی اینکه هی میگه تو درستو بخون و اون انگیزه کمی هم که دارم از بین میبره رو اعصابه.
خلاصه که فشار زیاد اومده بهم این چند وقت



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

percici امیرمحمد لطفی پور ساحل توسعه تجارت الکترونیک انواع شير اطمينان و لوله استنلس استيل وبلاگ جامع نقد و معرفی کتاب یادداشتهای ایرج روزدار برترين هاي کابينت و دکوراسيون دلنوشته و شعر های رها تاسیسات بخار